وقتی حقیقت را نشانه می روی
از لای زر ورق بیرونش می آوری
آن چه هستم را عریان می کنی
خیال می کنم همه اش یک کابوس است و دارم خواب بد می بینم!
نیشگونی از خود می گیرم که بیدار شوم و ازین خواب آشفته رها؛
حال آن که بیدارم و به خواب می روم ...
از لای زر ورق بیرونش می آوری
آن چه هستم را عریان می کنی
خیال می کنم همه اش یک کابوس است و دارم خواب بد می بینم!
نیشگونی از خود می گیرم که بیدار شوم و ازین خواب آشفته رها؛
حال آن که بیدارم و به خواب می روم ...
۱ نظر:
سلام شهاب جان دلم برای نوشته هات تنگ شده بود. اومدم و یک نفس همه رو خوندم امیدوارم خودتم خوب باشی. من تو این وبلاگی که ادرسش رو گذاشتم با نام قاصدک گهگاهی هستم. به امید دیدار
ارسال یک نظر