تاب خوردنم بین امید و نا امیدی ؛ به رفتار های بیمار گونه اش گره خورده ، که وقتی زخمش سر باز می کند ، همه ی نور ها خاموش می شوند و وقتی مدتی ساکت می شود ، با فراموشیش امید های واهی ام باز جلوی چشمانم رژه می روند .
بیماری من فراموشی است ، که گه و گاه دلخوشم می کند !
بیماری من فراموشی است ، که گه و گاه دلخوشم می کند !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر