۱۳۸۹/۰۴/۱۳

مرگ را تحقیر می کنم

هر روز با انتظار فردا به خواب می روم .
تا به حال در برابر هر بلایی که سرم آمده سکوت کرده ام .
پشتوانه ی تمام توجیهاتم برای سکوت ، امیدی واهی بوده
که سر بهترین سال هایم را با پنبه بریده است .
تا هیچ بودن خود و آرزوهایم را باور نکنم و تسلیم نشوم تا صورت مسأله را پاک نکنم هر روز یک سطل آب جوش در انتظار من است .
برای ملتم امید ، پر رنگ است .
برای کشورم آینده ، می تواند روشن باشد .
ولی زمان من گذشته
دیگر چیزی ندارم که از دست بدهم .
ترس و مرگ را تحقیر می کنم. . .

۱۱ نظر:

مهربون گفت...

دقیقا همین حس رو دارم : چیزی ندارم که از دست بدم سرگرمی های اطرافم هم توهمی بیش نیست به این سخت باورمندم

خیال گفت...

الان دیگه منتظر هیچی نیستم...
جاست امیدوارم...
یه روز خوب می آد...
هم واسه من هم واسه کشور من

خوشه چین گفت...

فکر کنم اکثر آدما یه جورایی این باتلاق امیدهای واهی رو تحربه کرده باشن. هر چند در مورد تو از خدا میخوام که به همه آرزوهات برسی.

شاه رخ گفت...

همين چند ماه پيش بود كه به سيا مي گفتم چقدر از مرگ مي ترسم ؛ فكرش را هم نمي كردم خيلي زود شب ها مردن تبديل مي شود به فكري آرامبخش
سلام
تون مدرسه اي كه تو توش در س خوندي توي خيابون رشت رو هزار بار از بغلش رد شدم
اون چمني كه بيشتر علف بوده و توس بازي مي كردي حالا چمن مصنوعي شده

شاه رخ گفت...

ازون نونوايي كه زمان جنگ ازش نون مي گرفتي من يه گوني خالي گرفتم كه وسايلمو بذارم توش ، سر تا پام آردي شد

قطعه ای از خدا گفت...

یعنی شدیداً من در این متن باهات احساس هم دردی کردم!

پرومته گفت...

نمی دونی چقدر خوشحالم که بالاخره تونستم برات کامنت بزارم ... اونقدر خوشحال که نمی دونم چی بگم راجع به پستت !

ناشناس گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاييــــــــــــــــــــــــزان گفت...

زمان تو گذشته باشه ديگه منه فسيل بايد چي بگم ....

ناشناس گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.