۱۳۸۹/۰۱/۳۱

شـاید این جـمـعـه بیاید !

آن آقا قرار است بیاید.
آن آقا یک نفر است که قرار است بیاید.
همه مشکلات با آمدن یک نفر قرار است حل شود .
ما قرار نیست کار خاصی بکنیم.
آن آقا قرار است با شمشیر مشکلات ما را حل کند.
ما همیشه منتظر هستیم که آن آقا بیاید.

یک آقایی می آید.
منتظر می شویم آن آقا مشکلات را حل کند.
آن آقا تنهایی کاری از دستش بر نمی آید.
کلی آن آقا را فحش می دهیم.
و منتظر آقای بعدی می شویم...

پ.ن: امیدوارم این بار در این دام نیافتیم!

۱۰ نظر:

Lily گفت...

ما از این خیالات باطل نداریم
ما فقط فحش نمی دهیم
ما تنبل نیستیم
ما فقط انتظار نداریم
ما حل کردن مشکلات را یاد خواهیم گرفت
ما...ما هستیم!
.
.
براووو بر استاد شهاب

امیر گفت...

قسمت دوم یه کمی نامفهوم بود. اون آقاهه که اومده کی بوده؟

ُسمانه گفت...

چقدر اين يه آقاها زياد شدن اين جاها

eXoTiC گفت...


maaaa
maaaaa
maaaaaa

!!!
azin shafaftar nemishod chizi gof!

حسن اسماعیل زاده گفت...

شهاب جان سلام.

لطف می‌کنی به من، که بهم سر می‌زنی...

پاييـــــــــــــــــــزان گفت...

اي بابا كامنت اينجا رو چرا اونجا گذاشتم...

يه مطلبي از شاملو ميخوندم در مورد منجي جهان...جالب بود برام ...اينجا ميذارمش...

كسي منجي جهان است كه ضرورت هنر را درك مي‌كند! مثلا تو بالقوه مي‌تواني منجي جهان باشي چرا كه با يقين كامل مي‌توان گفت كه از تو سياست بازی برنمي‌آيد چون نمي‌تواني جلاد باشي . سياست‌بازي و قدرت طلبي كه لازم و ملزوم هم است كار كسي است كه لزوما براي حيات ذيروحي اهميتي قائل نيست و از دروغ بافتن و حيله‌ در كاركردن و كشتار و ويراني هراسي ندارد. در امر سياست هر رذالتي امتيازي است . تا آن‌جا كه شاه عباس صفوي مي‌تواند به بركت كارنامه‌ی خونينش لقب كبير دريافت كند. اهل سياست به قداست زندگي نمي‌انديشد بل كه زندگان را تنها به مثابه‌ی وسائلي ارزيابي مي‌كند كه عندالاقتضا بايد بي‌درنگ فداي پيروزي او شوند. كساني اين عقيده را نمي‌پذيرند و شناخت و لاجرم حرمت نهادن به هنر را مقوله‌ی جداگانه‌ئي به حساب مي‌آورند و ارتش رايش آلمان را مثل مي‌زنند كه غالب افسرانش در نواختن دست كم يك ساز مهارت داشتند. پاسخ چنان كساني اين است كه بله ، و اگر فراموش كرده‌ايد خودم به خاطرتان مي‌آورم كه آن‌ها از فرط "علاقه به اين هنر والاي انساني " حتا در كشتارگاه‌ها دسته‌هائي را كه به سوي سالن‌هاي گاز هدايت مي‌شدند با اركستر هائي بدرقه مي‌كردند كه نوازندگان‌شان از ميان خود زندانيان انتخاب شده بود و تقريبا همگي نوازنده‌ی حرفه‌ئي اركسترهاي فيلارمونيك يا سمفونيك كشورهاي فتح‌شده‌ بودند كه فقط به گناه "آلماني نبودن " مي‌بايست با روزي چند ده گرم نان در كارخانه‌هاي تهيه‌ی ابزار جنگي جان بكنند و به مجرد بروز آثار فرسودگي در آن‌ها به اتاق‌هاي گاز فرستاده شوند. حق همين است كه آن ستايندگان موزار و بتهوون با همه‌ی وجودشان به موسيقي ، و از طريق موسيقي به همه‌ی هنرها، مهر مي‌ورزيدند و نياز رواني داشتند و به آن حرمت مي‌گذاشتند و تبحرشان در نواختن دست كم يك ساز به هيچ وجه ربطي به سنت‌هاي تربيت اشرافي‌شان نداشت ! با وجود اين بايد قبول كرد درجهاني كه براي هيچ چيز انساني حرمتي قائل نيست و اداره و هدايتش به دست ديوانگان و اوباش افتاده است ، به هرحال از شعر و به طور كلي هنر، انتظار نجات بخش بودن نمي‌توان داشت، هر چند كه آرمان هنر چيزي به جز اين نيست!
البته اگر روزي حكومت خرد برقرار شود سياست نيز معناي درست خود را باز مي‌يابد. يعني آن‌گاه اين كلام آلوده به تمهيدهاي شرافتمندانه‌ئي اطلاق خواهد شد كه براي وصول به نظم و معدلتي شايسته و درخور انسان به كار بسته مي‌شود....

ناشناس گفت...

از کجا معلوم ؟ شاید این دفعه خانم باشه !!!

فليپه مونترو گفت...

ديروز كه بارون ميومد ياد آن مرد در باران آمد افتاده بودم جمعه هم بود و يه عده ...مغز منتظر بودن يكي ازآسمون بياد
سلام
صبح بخير
اون آدرس ايميل siyahvash@gmail.com آدرس خودمه! آدري سياوش اينه: roospigari@gmail.com

مهربون گفت...

در آیین زردتشتی هم این اعتقاد قویه و البته می تونم ثابت کنم که اعتقاد فعلی از عقاید زردتشتی گرفته شده هزاره های مختلف و سه منجی اوشیدر و اوشیدر ماه و سوشیانت ! همش کشکه من که مدتهاست دارم فکر می کنم: من به این لحظه چه خواهم داد!به قول فروغ : نجات دهنده در گور خفته است !

susan گفت...

خیلی خوب بود این پستت!!