۱۳۹۴/۱۱/۲۴

این خود، ما را زیر آوار مصیبت گرفتار کرده ...

فقط به خودمان فکر می کنیم، فقط به قدرت، منافع مادی و معنوی، گروه و باندی که هویت خود را به آن گره زده ایم فکر می کنیم. برایمان مهم نیست در اثر رفتار ها و تصمیمات ما چه بلایی به سرشان بیاید. مهم این است که ما حالمان خوب باشد، این خودخواهی از بالا تا پایین جامعه ما ریشه دوانده، از یک نگهبان و دربان که به نظر شاید آدم مهمی نباشد، تا افرادی که تصمیماتشان می تواند بر روی سرنوشت یک ملت یا چندین ملت یا حتی تمام دنیا اثر بگذارد. 
فقط به خودمان فکر می کنیم....
هم خواستنش مسئله است، هم این که واقعاً سخت است از آن جا که هستیم بیاییم بالا و مسائل را از چشم یک ناظر ببینیم. 
این وسط معنی همه چیز عوض می شود، معنی عشق و دوست داشتن از همه بیشتر، حالا مهم نیست عشق و دوست داشتن چی، عشق به فرزند، عشق به مادر، عشق به وطن، عشق به همنوع، یا دوست داشتن یک دوست یا همکار، همه معنایشان به هم می ریزد.
آن وقت هر بلایی که سرمان بیاید، حیران و سرگردان، دنبال یک مقصر بیرون از خود می گردیم، غافل از خودیم و تنها به فکر خود ....

هیچ نظری موجود نیست: