من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صدبار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبیٰ و قصر و حور
با خاکِ کوی دوست برابر نمیکنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرّر نمیکنم
هرگز نمیشود ز سرّ خود خبر مرا
تا در میان میکده سَر بر نمیکنم
ناصح به طنز گفت: «حرام است؛ مِی مخور!»
گفتم: «بهچَشم؛ گوش به هر خر نمیكنم!»
شيخم به طعن گفت که «رو ترک عشق کن»
«محتاج جنگ نیست؛ برادر، نمیکنم!»
این تقویام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاکبوسیِ این در نمیکنم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
۱ نظر:
bah bah , ghashang bud
ارسال یک نظر