۱۳۹۰/۰۴/۱۵

کی حساب می کنه؟

در صفحه فیسبوکم یک سوال مطرح کردم به این مضمون : «وقتی با دوست دختر یا دوست پسر خود (یا شوهر و یا همسر خود) به رستوران یا کافی شاپ می روید ، کدامتان صورت حساب را پرداخت می کند؟ چرا؟» خیلی از دوستانم لطف داشتند و در این بحث شرکت کردند و نتیجه این که بحث های مختلفی در این بین در گرفت که خواندن آن ها خالی از لطف نیست.
این که چه شد چنین سوالی رو مطرح کردم و دوستانم را برای اظهار نظر در مورد آن ترغیب نمودم به این دلیل بود که همیشه به ریشه یابی رفتارهایی که خودم و دیگران از خود بروز می دهیم علاقمند بوده ام. شاید اگر زمان به عقب بر می گشت و در مورد انتخاب رشته ی تحصیلی ام قدرت انتخاب مجدد داشتم امروز مثلاً یک جامعه شناس بودم ، نه یک مهندس !
به هر حال بهانه ی مطرح شدن این بحث کتابی بود که دوست عزیزم پدرام برایم ایمیل کرده بود و من شروع به خواندنش کردم. (کتاب «زن و سکس در تاريخ – از الهه آسمان تا برده ی خانگی» نوشته سیامک ستوده)
یکی از بیماری های مهمی که جامعه ی ما دارد ، تابو بودن بحث زن و مرد و تفاوت ها و حقوقشان است و عملاً آموزش صحیحی در این مورد به افراد جامعه در سیستم آموزشی جاری کشور داده نمی شود. برای همین حتی در بین افراد تحصیل کرده همیشه این خلاء مهم وجود داشته است ، ما از جنس مخالف خود شناخت روشنی نداریم و روش برخورد و رفتارمان با یکدیگر بر اساس شنیده هایی است که بیشتر اوقات پایه ی منطقی ای ندارند و یا کاملاً گیج و گنگ با این مسأله مواجه می شویم و با روش آزمون و خطا انواع رفتار ها را بر روی طرف مقابلمان امتحان می کنيم و در واقع طرف مقابل ما برايمان تبديل به موشی آزمايشگاهی می شود که ما سعی داريم با ديدن عکس العمل های او شناخت بهتری نسبت به روحيات و خصوصيات جنس مقابل پيدا کنيم. فارغ از این که این روند (که معمولاً دو طرفه است) به طرفین آسیب های روحی مختلفی می زند و رابطه شان را به دلیل همین بی ثباتی ها و آزمون و خطا ها به شکست می رساند ؛ از آن جائی که تنها یک آزمایش بر روی یک نفر است نتایج حاصله اش قابل تعمیم دادن نیست ؛ گرچه اکثراً آن نتایج را تعمیم می دهند. به طور مثال اکثر افراد مبنای شناختشان در مورد جنس مخالف بر اساس اولین رابطه ی جدیشان است (که معمولاً به جدایی انجامیده است) و فکر می کنند بسیاری از خصوصیات آن فرد در واقع خصوصیاتی است که در تمامی افرادی که جنس مخالف او هستند ، وجود دارد. پر واضح است که این نتایج در بسیاری از موارد قابل اعتماد و اتکا نیستند.
برای همین فکر کردم مطالعه و بحث در خصوص چنین مسایلی در واقع برای همه ما می تواند مفید باشد و کمک کند به ما را به شناخت بهتری از افکار ، رفتار هایی که هر روز انجام می دهیم و یا در معرض آن ها هستیم برساند. گفتم شاید بد نباشد در حین خواندن این کتاب مسایلی که به نظرم می رسد را به بحث بگذارم تا با دوستانم این بحث ها را ادامه دهیم.
سوالی که دیروز مطرح کردم بعد از خواندن فصل اول این کتاب در ذهنم ایجاد شد.
خیلی از اوقات وقتی برخی افکارم را در جمع مطرح می کردم مورد شماتت قرار می گرفتم که افکارم تند و بی خردانه است ، فصل اول این کتاب با بسیاری از این افکار تند و ساختار شکنانه همراستا بود.
مثلاً در خصوص سوالی که از همه ی دوستان پرسیدم ، من تا به حال دو رابطه ی جدی در زندگی ام داشته ام و در هر دو رابطه چه رابطه ی قبلی و چه رابطه ی فعلی ام هرجا که رفتيم هر کس هزينه های خودش را پرداخت کرده است ، مگر اين که يکی از طرفين به دليل مناسبتی می خواسته که طرف مقابل را مهمان کند. اصولاً هميشه يکی از معيارهای اصلی ای که باعث می شده يک دختر برايم جذاب به نظر بيايد ، غرور و استقلال او بوده است ، يعنی اصولاً چنان چه ابتدای رابطه ام متوجه اين می شدم که طرف مقابلم چنين خصوصيتی ندارد ، مسلماً اين رابطه بين ما شکل نمی گرفت. اميدوارم نياز به توضيح نباشد اين دليل اش خساست نبوده و نيست. (حالا ادعای حاتم طائی بودن هم ندارم البته) هميشه به خود می گويم اگر کنار هم بودن لذت بخش است ، دوست دارم برای هر دويمان لذت بخش باشد. اين که تنها من هزينه ی اين با هم بودن را بپردازم ، مثل اين می ماند که اين تنها من هستم که دارم لذت می برم و اصولاً چون از رابطه و لذت يک طرفه متنفرم ، ترجيح می دهم با کسی باشم که او هم همپای برای با هم بودن بها بدهد
.
فکر می کنم ما (منظورم قشر تحصیل کرده و نوگرای جوان جامعه است) در وضعیتی هستیم که نه می شود ما را فردی سنتی محسوب کرد و نه فردی مدرن ، در واقع نماد کاملی از دوران گذاری هستیم ، که جامعه ی ما در دوران معاصر از سنت به سمت مدرنیته می پیماید.
رفتارها و افکار ما در کودکی تحت تأثیر خانواده و جامعه شکل می گیرد و بعد از سن بلوغ و رشد روحیه پرسش گری و تلاش برای استقلال فکری در مواجهه با افکار و ایده های جدید خصوصاً بعد از ورود به دانشگاه خیلی از اصول فکری ای که در گذشته در تربیت ما شکل گرفته بود در ذهنمان زیر سوال می رود و مورد پرسش قرار می گیرد ، برای همین تفاوت طرز تفکری که بین والدین و فرزندان روز به روز پر رنگ تر می شود را همگی شاهدش هستیم.
اما همان طور که یک سری از این افکار به واسطه این پرسشگری زیر سوال رفته و تغییر می کنند ، بسیاری از افکار نیز زیر تیغ سوالات نمی روند و بدون این که در مورد آن ها تأملی گردد ، ناخودآگاه پذیرفته شده و جزئی از رفتارها و افکار ما می شوند. و وقتی در مورد آن ها از ما سوال شود که : «چرا؟» ، معمولاً گیج می شویم و می گوییم : «این طوری احساس بهتری دارم!» چون دلیل مشخصی برای این طرز فکر و یا رفتار خود نداریم و جزو آن دسته از خصوصیات ما هستند ، که بدون انتخاب ما ، به صورت تربیت در ما شکل گرفته اند.
روابط دو جنس مخالف با یکدیگر از این امر مستثنی نیستند ، از یک طرف بسیاری طرفدار رفع تبعیض ها و اعاده حقوق پایمال شده زنان در جامعه هستند و از سوی دیگر در زندگی خود به افکار و رفتار سنتی گرایش دارند. در این مورد مثال های بسیاری می توان زد که برای نمونه دو مورد را مثال می زنم :
1- مرد را مسوول اصلی اداره زندگی می دانیم و اشتغال زن را امری انتخابی ، که لزومی ندارد وجود داشته باشد و اگر هم زنی شاغل بود ، وظیفه ای در رفع نیاز های اقتصادی خانواده ندارد و در بسیاری خانواده ها درآمدش را در جیبش می گذارد ، یا پس انداز می کند و یا در امور شخصی اش مصرف می کند ، و اگر هم بخشی از مخارج را به عهده گرفت در واقع لطفی است که به مرد می کند ؛ به هر حال مسوولیت تأمین منابع اقتصادی برای گذران زندگی با مرد است.
2- ازدواج در کشور ما دارای قوانینی است که بسیاری از حقوق را از زن سلب می کند ، به طور مثال حق طلاق ، حق حضانت کودک ، حق کار ، حق تحصیل ، حق کار و ... بسیاری از خانواده ها و دخترانی که به ظاهر مترقی و نوگرا هستند به جای این که در پیوند ازدواج دخترشان به دنبال احقاق این حقوق باشند به فکر بالا بردن قیمت مهریه هستند که در عمل بهایی است که مرد در ازای پایمال کردن حقوق انسانی یک زن به او می پردازد. هر چه دختر زیبا تر و از خانواده ای با سطح اقتصادی بالاتری باشد مسلماً این قیمت بالاتر می رود. همیشه تعجب می کنم که چرا دختران امروزی این امر را نوعی توهین به شخصیتشان به عنوان یک انسان نمی دانند.





در عکس می توانید تکه های از فصل یکم کتابی که در ابتدا به آن اشاره کردم را مشاهده کنید. به اعتقاد نویسنده ی این کتاب بسیاری از این افکار (که اتفاقا! منحصر به ایران نیستند و بیشتر نمونه های آماری ای که در این کتاب به آن ها اشاره می شود مربوط به جامعه آمریکاست) ريشه در فرهنگ مرد سالارانه ای دارد که در آن زن به عنوان فروشنده زيبايی ، لطافت و سکس و مرد به عنوان خريدار معرفی می شود. بر اساس همين بنيان فکری است که مسوول بودن مرد در امور زندگی بديهی است. و در مورد سکس طوری رفتار می شود که انگار اين تنها مرد است که قرار است از اين هم آغوشی لذت ببرد و زن به مرد لطف می کند که با او همبستر می شود. برای همين طبيعی است که مرد پول هنگفتی در ابتدای ازدواج متعهد گردد و مسوول تأمين همه ی نياز های مادی خانواده تا ابد گردد ، چون زن لطف می کند و خودش را در اختيار مرد می گذارد پس محق است که در ازای اين لطف درآمدی داشته باشد. اين طرز فکر همان اساسی را دارد که زنان روسپی لطف می کنند و بدن خود را در ازای مبلغی برای مدتی در اختيار مرد می گذارند. عصبانی نشويد ! قصد توهين ندارم ولی چه بخواهيم ، چه نه ، اساس هر دو مورد يکی است. و آن اين که زن کالايی زيبا ، لطيف و دوستداشتنی است که به فروش می رسد. حال چه موقتی چه برای يک عمر. پس تعجبی ندارد که مرد پس از خريد اين کالای لوکس و زيبا بر آن احساس مالکيت کند و انتظار داشته باشدهميشه تصميم گيرنده باشد و هر گاه خواست انواع ستم ها و حتی تنبيهات فيزيکی را برای زن (که صاحب آن است) در نظر بگيرد.
در پایان می خواهم بگویم اگر دنبال احقاق حقوق زنان به عنوان انسان هایی مانند مردان با برخی تفاوت های روحی و جسمی هستیم ابتدا باید این طرز تفکر را بشناسیم و سعی کنیم در طرز تفکر و رفتار هایمان حتی الامکان آن را تغییر دهیم تا به سمت برابری حرکت کنیم.
بديهی است جامعه ای که اين افکار چندين هزار سال در آن ريشه دوانده در برابر فردی که بخواهد اين روند را کنار بگذارد ، گارد می گيرد و در برابرش می ايستد ، ولی بايد بدانيم قرار نيست ما همه چيز را عوض کنيم و اصولاً هيچ کدام از ما قادر به تغيير همه چيز نيستيم ، ولی هميشه مهم ترين گام که اتفاقاً عملی هم هست تغيير فکر و نگرشمان است ، پس از آن می توانيم در حد توانمان در طرز زندگی و افکارمان نيز اين تغييرات را بروز دهيم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

cheghadr delam vase webloge ghadimit ..va on salha tang shode..movafagh bashi

anotherone گفت...

حرف زدن در مورد اين تابو سخته. وقتي چيزي نميدونيم چي بگيم ؟ اونايي هم كه ميدونن سكوت ميكنن. شايد اصلا زندگي همينه كه موش آزمايشگاهي باشي، گاهي !