۱۳۸۹/۰۵/۱۵

سخنی در باب معامله ی یک کالا

در غرب به "زن" مانند یک کالای تجاری نگاه می کنند.
(مطلبی که هر یک از ما از رادیو ، تلویزیون و تریبون های مختلف زیاد به گوشمان خورده است)

و اما در ایران ، دختر را به صورت وکیوم شده و آکبند (بکارت) ، معمولاً داخل بسته بندی پارچه های سیاه (چادر / مانتو) ، در مراسم متعددی (خواستگاری) ، به صورت مزایده ای عمومی ، به بالاترین قیمت (مهریه) می فروشند و سرویس های دیگری نیز که در ادامه دریافت خواهد شد (انواع جواهرات ، مراسم جشن عروسی مجلل ، آرایشگاه ، فیلم برداری و کشوری که برای سفر ماه عسل پیشنهاد می شود و ...) هم می توانند در اعلام نام برنده ی این مزایده موثر واقع شود.
قبل از خرید برخی خریداران خواستار آن می شوند که در خصوص آکبند بودن جنس مورد نظر اطمینان یابند از این رو ، مورد معامله (دختر) را به مراکز پزشکی قانونی برده و جلو و عقب ایشان توسط کارشناسان مربوطه چک می شود که احیاناً خشی نداشته باشد و یا احیاناً ترمیمی برای فریب خریدار در آن نواحی انجام نشده باشد.
پس از اطمینان از همه ی جوانب خریدار (داماد و خانواده اش) و فروشنده (خانواده ی دختر) سر میز معامله (محضر) نشسته (گاهی تا لحظه ی آخر چانه زنی ها بر سر قیمت مورد معامله ادامه می یابد ، مانند معامله ی خانه یا ماشین) و نتیجه ی توافقات خود را بر روی کاغذ می آورند و بدین صورت قول نامه را امضاء می کنند. چند امضاء هم می گذارند برای روز تنظیم سند (مراسم عقد) که ظواهر رعایت شود.
طبق این معامله خانواده ی داماد همان طور که قبلاً برایش ماشین و خانه خریده بودند این بار برایش یک عدد دختر آکبند (که البته کیفیت و زیباییش متناسب با پولی بوده که برای خریدش داده اند) خریده اند که بر اساس بند ها و تبصره های قید شده در قرارداد ، همانند خانه و ماشین جزو دارایی های شخصی آقای داماد می شود. وظیفه ی عروس که به عنوان یک کالای زینتی خریداری شده است ، پخت و پز ، بشور و بساب و نهایتاً تن فروشی های وقت و بی وقت به آقای داماد است ، با این تفاوت که پول تن فروشی ها به جای این که همان شب و به نرخ روز مشخص شود ، یک جا سر میز معامله تعیین شده است و البته عروس هیچ مسوولیتی در همراهی داماد در زندگی و درک او ندارد ، مسوولیت زندگی (از نظر اقتصادی و غیره) یکپارچه بر دوش مرد است و عروس فقط باید خوب بدهد (غذا و تن خودش را) و بچه پس بیاندازد. و در عوض او از هیچ حقی در زندگی شخصی اش برخوردار نیست ، اصولاً زندگی شخصی برای او معنی ندارد.
این همه قرار و مدار و تبصره که در هنگام خرید او تنظیم شده است او را از "مالکیت خود" خارج کرده و دربست در "اختیار فرد دیگری" قرار می دهد که تحصیل ، سفر ، کار و هر امر دیگری را تنها می تواند در صورت تأیید او انجام دهد. و البته ناچار است تا پایان عمر جزو مایملک مرد باقی بماند مگر در شرایط بسیار خاص و یا وقتی که مرد هم با تصمیم جدایی موافق باشد. معامله است دیگر !

لازم به توضیح نیست ، همان طور که وقتی فردی تمکن مالی اش بالا می رود می تواند به جای یک ماشین یا خانه دو ماشین یا خانه یا حتی بیشتربخرد یا حتی به طور موقتی اجاره کند ، زن هم از این قاعده مستثنی نیست و می توان چند زن را یا به طور دائم یا موقتی خرید یا اجاره کرد (دارندگی و برازندگی) و البته همان طور که ممکن است خانه یا ماشینی دل آدم را بزند ، وقتی مرد تصمیم به ترک زن بگیرد بدون هیچ توضیحی می تواند او را طلاق دهد.
جالب ترین و شگفت انگیز ترین نکته ای که در این خرید و فروش انسان رخ می دهد این است که خود زن ها (مادران و بعضاً خود دختران) بیشتر از مردان مصر هستند که قواعد خرید و فروش مو به مو اجرا شود.
گفتنی ها در این بین بسیار است و اطاله ی کلام بیش از این ممکن نیست ، معهذا همان طور که ملاحظه می کنید ارزش زن در جامعه ی ما بسیار بیش تر از جامعه ی غربی است که به زن تنها به عنوان یک کالای تجاری نگاه می شود.

پ.ن 1: این نوشته قصد توهین به هیچ فردی را ندارد ، تنها سعی می کند ماهیت برخی روابط اجتماعی را عریان کند. حقیقت تلخ است ، ولی برای فرار از تلخی باید تلخی را به شیرینی تبدیل کرد نه این که از یاد آوریش پرهیز نمود. چه بسا بسیاری از ازدواج هایی که با همین رویه با موفقیت و احساس رضایت و خوشبختی طرفین به انجام رسیده اند ، اما زندگی بسیاری نیز به دلیل همین مسایلی که مطرح شد تباه شده و می شود.

پ.ن 2: جامعه ی ما در جدال بین سنت و مدرنیته ، به جای این که در صدد اصلاح شرایط ازدواج بر آید ، می خواهد سنت و مدرنیته را همزمان داشته باشد که بدیهی است این امر شدنی نیست. از یک طرف به تضییع حقوق زنان در پیوند های زناشویی اعتراض می شود و پای جنبش های دفاع از حقوق زنان در بحث های این چنینی باز می شود و از سوی دیگر روز به روز تجملات و سنت های پوسیده ی قدیمی پر رنگ تر شده و به اصطلاح رنگ و لعاب امروزی می گیرد. نمی توان هم خدا را داشت و هم خرما را.

پ.ن 3: جالب است که یکی از مهمترین دغدغه های مادران و پدرانی که اصرار به پیروی از قواعد ازدواج (به شکل رایج امروزی) دارند ، نحوه ی قضاوت دیگران است، و اگر از ایشان بپرسی می گویند : اونوقت مردم چی می گند؟

پ.ن 4: به راستی چند درصد از دختران تحصیل کرده و از خانواده های امروزی تر که ازدواج می کنند ، شرایط ازدواج سنتی , عرفی و متداول را توهین به شخصیت و ماهیت وجودی خود می دانند؟

پ.ن 5: بخشی از مسایلی که مطرح شد به دلیل قوانین نا مناسب جاری کشور است ولی در موارد بسیاری خانواده ها با میل خود و با رغبت آن قوانین را انتخاب می کنند و موارد سیاه دیگری را خود به آن می افزایند. تمام تقصیرات را به گردن قوانین انداختن ، صرفا توجیهی است که پشتوانه ی منطقی ای ندارد.

پ.ن 6: ازدواج شروع یک سرنوشت مشترک است و نگاه به آن به صورت یک معامله هر دو طرف را دچار ضرر خواهد کرد و برنده و بازنده ای در واقع معنی نخواهد داشت. یا هردو برنده اند یا هردو بازنده.



۷ نظر:

مهربون گفت...

یه نصفه کتاب نوشتی نفسم بند اومد تا همش رو خوندم :)

maktoob گفت...

اوهوم درسته خیلی جاها دقیقا هنوز به همین بدی که نوشتی هست حتی شاید خیلی بدتر ! آره خیلی دخترام خودشون مایلن که اینجوری باهاشون رفتار شه مثلا حاضرن یارو خدادتومن مهرشون کن حالا چه عمله ای براشون مهم نیست!حماقت انسان ها بی انتهاس!

سمانه گفت...

شهاب تا حالا اونور قضيه رو هم ديدي؟؟!! دختر و خانواده‌اي كه سعي مي‌كنن تابع سنت نباشن و خانواده‌اي كه فكر مي‌كنن چون پسرشون و ... بايد براي همه زندگيش تصميم بگيرن؟؟!! روي همه زندگيش حاكميت داشته باشن و و و ... كاش مي‌شد اين رو همه مي‌خوندند...به قول امير خيليا بودن كه فكر مي‌كردن مي‌تونن جلوي فشار رسم و رسومات و آداب و مقررات واستن ولي آخرش له شدن

رامیلا گفت...

این جنس ضعیف عجب گیر کرده دست مردم روشنفکر و غرب زده و عقب مونده و سنت گرا و مدرن گرا و و غیره بیخیال بابا

امیر گفت...

شهاب،
به نظرم این موضوع خیلی تعمیم داده شده ولی من نمیخوام ایرادی بهش بگیرم، نمیخوام بگم وقتی درباره یک همچین موضوعی داری نظر میدی باید جنبه های موجود دیگه رو هم بیاری که بحث یک طرف نشه. اما به جاش به این نوشته هم به چشم یه درد دل، یه فریاد از خشم که همه داریم ولی صداش تومون خفه شده نگاه میکنم.

کلیشه گفت...

بیماری سنت است . نوعی جاهلیت که در لابه لای فرهنگمان جا خوش کرده و حالا با الزامات امروزی شدن نمی سازد و همه اش شده تضاد .
از کلیشه ها مثل طاعون بگریزید . شاید نجاتی باشد

سوسن گفت...

یه مقداری افراط گرایانه بیان شده!
خیلی چیزا تو ذهنم هست واسه ی بیان ولی توی کلمه جا نمی شه!!!