۱۳۸۹/۰۵/۱۸

امروز

1-

هر صبح دنبال بهانه ای می گردم تا به چیز هایی که باید فکر کنم ، فکر نکنم !


2-

در کمدم را باز می کنم ،

زیر تختم را نگاه می کنم ،

داخل کشو را می گردم ،

تا اثری بیابم ، که باور کنم هنوز زنده ام . . .

3-

صدای تیک تاک ساعت دلم را شور می اندازد ، که نکند زندگی ، همین قدر که تا به حال بوده ، بی معنا باشد.

4-

هر چه می گذرد ، حس چشایی ام ضعیف تر می شود ؛ مزه ی روزها را نمی فهمم . . .

5-

سی سال برای یک کشور چندین هزار ساله قابل صرف نظر کردن است ، سی سالی که کل عمر من بوده . . .



۱۶ نظر:

ادیسه گفت...

6-اندکی صبر سحر نزدیک است...
7-سلام...تو هفت سلام کردم که بدونی چقد دوست دارم این عدد رو!!! به قول شاملو که از طرف مارگوت بیکل می گه و من کتابش رو شب نمیدونم چندمین تولدت بهت هدیه دادم(کوفتت بشه اون کتاب خوشگل، راستشو بگو چن بار خوندیش تاحالا؟!)ما در واقع توی دل اونهایی زنده ایم که دوستمون دارن.
8- واسه چی صرف نظر کنیم اونوخ؟مگه ژاپنیا از هیروشیما و ناکازاکی صرف نظر کردن؟ مگه اروپا از قرون وسطی صرف نظر کرد؟ مگه امریکاییا از نیکسون و واتر گیت صرف نظر کردن؟ نه آقا جون، مشکل ما همش از این صرف نظر کردناست.

ادیسه گفت...

وقتی از دیکتاتوری احمقانه ی پهلوی، از هوسرانی های قاجار و شهوت جنگ و فتح و فتوح صفوی صرف نظر کردیم، نتیجش این شد که همه ی اونها رو داریم درست وسط قرن21 تجربه می کنیم.
به قول آقا سعید که از یه کتاب نقل می کرد: مردکی که تاریخ رو ندونن، محکومن که توش زندگی کنن.
9-فکر نکردن رو هستم، پایه ام کلی.بیا دنبال پنیرمون بریم عین دوتا موش سربه راه. یه پیشنهاد توپم دارم برات: بازی Assassin's Creed همچین مدهوشت می کنه که عمیقترین مسائل سیاسی فلسفی ام واست می شن عینهو جکای بی مزه ی مجریهای تلویزیونی!

مهربون گفت...

من یک ور ذهنم مدام درگیر همین ماجراهاست فک کن نمی تونی خودت رو از بند این لامذهب نجات بدی نمی تونی !

کسی دیگر گفت...

عرض به حضورت که ...
Assassin's Creed
رو کامپیوتر قدیمی من بالا نمیاد. کامپیوتر جدید رو هم هنوز نخریدم !!
دیگه اینکه حداقل زمان برای تحول اجتماعی گمونم یه پنجاه سالی هست ! عجله نکن. دیر، اما درست میشه.

elham* گفت...

تکرار زندگی یا زندگی تکراری یا یه چیزی همین شکلیا

امیر گفت...

این جمله آخری به نظرم خیلی آشنا میاد. نکنه کنایه باشه.

ناشناس گفت...

I invite you to read a text of the Iranian writer and poet Mohsen Emadi in Spanish and Farsi in my blog IMPEDIMENTA (http://impedimentatransit.blogspot.com/).
Best regards from Barcelona, Spain

شاه رخ گفت...

داره يادمون مي ره زندگي يعني چي انگار

سعیده گفت...

سی سالی که یک عمر بود .....

لني گفت...

هي فلاني
شايد زندگي همين باشد ...

سمانه گفت...

شايد همين جست و جوها براي باور زنده بودن خودش دليله زنده بودن باشه‌.. هان؟؟!!!

مهربون گفت...

بنویس دیگه !!!!!!!!!

لني گفت...

من توي جنگلم يه امامزاده ي ويران دارم

کلیشه گفت...

چهارمی معرکه بود

لني گفت...

من امروز تا بيدار شدم دست به دامن خدا شدم ككه خدايا كمك!!

Unknown گفت...

جمله آخرت قابل تامله.