۱۳۸۹/۰۳/۱۱

نوستالژی لذت های دوران کودکی

عکس های زیر شیرینی فروشی قدیمی محله ی کودکی ام را نشان می دهد ، آن روزها بزرگ تر هایم هفته ای چندبار از شیرینی های خوشمزه ی آنجا می خریدند و هر روز عصر برنامه ی زندگی آن ها این بود که با قهوه و شیرینی و صحبت های روزمره با نگاه هایی که به نظر عادی می آمد به هم بگویند : «دوستت دارم!»
این گونه دوست داشتن را آموختم !








پ.ن 1: شیرینی فروشی ویدا که اسمش به ویلا تغییر کرد ، واقع در خیابان ویلا بین انقلاب و سمیه
اگر در محله های ارمنی نشین زندگی کرده باشید و یا دوستان ارمنی داشته باشید حتماً می دانید ، ارامنه حسابی اهل شیرینی و قهوه اند و این خصوصیتشان به کسانی که دور و برشان هم باشند سرایت می کند !

پ.ن 2: یه مطلب فروردین ماه 1382 نوشته بودم با عنوان : «شیرینی ناپلئونی بدون قهوه» که اشاره به شیرینی ها و قهوه های عصرگاهی با کسانی که دوستشان دارم در آن دوران از کودکی هایم دارد.
پ.ن 3: عکس های فوق را پنجشنبه 6 خرداد 89 گرفتم.

۱۰ نظر:

یابو گفت...

می دونی همیشه یادگرفتن چیزهایی خوب در اطرافمون بسیار عالی ست
ولی این مورد زمانی نمود پیدا می کنه که دیگر چیزهای خوبی در اطرافمون اتفاق نمیوفته که یاد بگیریم
نمی دونم الان با چه قوم و تباری هم جوار هستی
ولی ایا از انها هم چیزهای خوب یاد گرفته ای؟

عینک گفت...

:)دلم شیرینی خواست !

عینک گفت...

نمیشه این تایید کلمه رو برداری واسه ما بی سوات ها و کورها خوب نیست!

خیال گفت...

منو یاد یه آدمایی انداخت...
دوست داشتمش...
روزای تولد مامان...
آخ که چه باحال بود...بابا با کلی برنامه ریزی می اومد خونه...اما همیشه ما می دونستیم قراره که چی بشه:دی

anotherone گفت...

گمونم بچه که بودم تو خونه بیشتر شیرینی میخوردیم.باید دوباره رسم چای و شیرینی رو به راه کنم تو خونه !!

پاييـــــــــــــــــــــــــزان گفت...

اي كاش نمي آموختي دوست داشتنو .بيچاره كردي ماروووووووووووووو با اين آموختنت . آيكن يك عدد شيطان

مهربون گفت...

یه شیرینی فروشی تو میرداماد هم هست یا بود که شیرینی های فوق العاده خوشمزهای داشت اوهوم خیلی با حال بود

امیر گفت...

فکر کن یه دفعه بری و ببینی شیرینی فروشی عزیزت شده تعویض روغنی!
گرفتی منظورمو؟ خیلی دوست دارم این کشورهایی رو که توش میشد همیشه نوستالژی داشت. مثلا یه مغازه باشه که صد ساله شیرینی فروشیه یا قدمت کافه هاش صد سال باشه. اما اینجا لامصب هی همه چیز عوض میشه.

elham* گفت...

خب وقتی می گن شیرینی ناپلئونی من فقط یاد استادم می افتم که کل شیرینی رو ،کلش رو یه دفعه گذاشت تو دهنش ش ش

سمانه گفت...

ولي امان از روزي كه يكي از اينا كه پره اين حساس ديگه نباشه... خراب شه، عوض شه، بسته شه.. و ...